اجازه نداشتم به برخی بیماران اعصاب و روان نزدیک شوم/ دیوانه کیست؟
تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۶۸۲۰۰۱
محمدعلی سلیمان تاش کارگردان فیلم سینمایی «عمارتی در مه» که در حال اکران در گروه «هنروتجربه» است، در گفتگو با خبرنگار مهر درباره این فیلم توضیح داد: موضوع اصلی این فیلم درباره سایکودرام، یا «تئاتردرمانی» است. شخصی در فرآیند تئاتر درمانی قرار میگیرد و مخاطب در مواجهه با این شخصیت به برداشتهای اشتباهی میرسد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی درباره وجه تمایز فیلمش در پرداختن به سوژه تئاتردرمانی نسبت به آثار مشابه هم گفت: مهمترین نکته در قصه این فیلم، مواجهه تماشاگر با کاراکترهای این فیلم است. در مقاطع مختلف مخاطب مدام نسبت به کاراکترهای فیلم به قضاوتهایی میرسد که میتواند الزاماً قضاوتهای درستی نباشد. در پایان فیلم است که مشخص میشود واقعیت چیست.
سلیمانتاش تأکید کرد: آنچه در پایانبندی فیلم بهعنوان یک روش درمانی ارائه میشود، در واقع تزی است که بنده ارائه میکنم و درباره آن هم با برخی از روانشناسان مشورت داشتهام و اسامی آنها هم در تیتراژ پایانی فیلم درج شده است. برنامهای داریم تا این فیلم در مراکز درمانی اعصاب و روان، برای پزشکان به نمایش گذاشته شود.
این کارگردان افزود: در فرآیند رواندرمانی، برخی این اعتقاد را دارند که باید از روانپزشک استفاده شود و مانند سرماخوردگی قرصی برای بیمار تجوز شود تا سیستم دفاعی بدن تقویت شود. به تازگی اما این اعتقاد تغییر کرده و برخی به جای قرص میگویند که میتوان با روانکاوی بیمار را به نقطه درمان برسانیم. در فیلمهای دهه ۳۰ و ۴۰ این مورد را شاهد بودیم که بیمار روی تختی دراز میکشد و مثلاً تحت هیپنوتیزم قرار میگیرد که همین امروز در تهران چند مرکز معتبر در این زمینه داریم. برخی هم به مرحله شوکدرمانی میرسند که در قیاس با دیگر روشهای درمانی کمی خطرناکتر است.
بیشتر به دنبال بیمارانی بودم که حافظه بلندمدت خود را از دست داده باشند. حقیقتاً هم کسی را پیدا نکردم و اکثر بیمارانی که با آنها مواجه شدم، همان بیمارانی بودند که نمونه آنها را در اکثر فیلمهای رواندرمانی، دیده بودیم. مانند فیلم مشهور «دیوانه از قفس پرید» که جک نیکلسن در آن نقشآفرینی میکرد
سلیمان تاش درباره پژوهشها و تحقیقات خود در زمینه ارتباط با بیماران اعصاب و روان هم گفت: من بیشتر به دنبال بیمارانی بودم که حافظه بلندمدت خود را از دست داده باشند. حقیقتاً هم کسی را پیدا نکردم و اکثر بیمارانی که با آنها مواجه شدم، همان بیمارانی بودند که نمونه آنها را در اکثر فیلمهای رواندرمانی، دیده بودیم. مانند فیلم مشهور «دیوانه از قفس پرید» که جک نیکلسن در آن نقشآفرینی میکرد. همه این بیماران، مرحله مشاوره را طی میکردند و همانطور که دیدهاید، در جمعی مینشینند و از مشکلات شخصی خود میگویند.
وی درباره برخورد این بیماران با خود در فرآیند پژوهش هم گفت: برخی از آنها برخوردهای خطرناکی داشتند و زیاد نمیتوانستیم به آنها نزدیک شویم. کادر پزشکی هم اجازه نمیدادند بیش از حد به آنها نزدیک شویم. هم در تهران و هم در شیراز به برخی مراکز مراجعه کردم که برخی بیمارانشان خطرناک بودند. بیشتر افراد اما دچار حس افسردگی بودند و این افسردگی باعث میشود بیماریشان از مرحلهای به بعد، بیرون بزند. بیماری آنها بهصورت لایهبهلایه بیشتر میشود. اکثر آنها هم از خوردن دارو امتناع میکردند. همه آنها خودشان را سالم میدانند و میگویند این شمایید که احساس میکنید ما بیماریم. دکترهای روانشناس هستند که تشخیص میدهند مثلاً لیتیوم در بدن یک بیمار کم است و به همین دلیل او دچار توهم میشد.
این کارگردان با اشاره به داستان فیلم «عمارتی در مه» توضیح داد: کاراکتر اصلی فیلم ما خواهرش را در کودکی از دست داده و آنقدر او را بهمدت طولانی شماتت و سرزنش کرده بودند، همه چیز را فراموش کرده است. حتی مشخص میشود او موفق به تکمیل تحصیلات پزشکی خود هم نشده است و پدرش هزینه بالایی کرده که او مورد درمان و تراپی قرار بگیرد.
کارگردان «عمارتی در مه» درباره اکران این فیلم در «هنروتجربه» هم گفت: فیلم در تهران نزدیک ۸ سالن دارد و در تمامی مراکز استانها بین دو تا سه سالن به اکران آن اختصاص پیدا کرده است. با توجه به شرایطی که در کشور وجود دارد، شاید تماشاگر رغبت چندانی به حضور در سالن سینما و تئاتر نداشته باشد. شاید اگر فیلم ما هم کمی دیرتر اکران میشد تا شرایط عمومی جامعه مساعدتر باشد، اتفاقات بهتری برای فیلم میافتاد.
سلیمان تاش تأکید کرد: در کل این فیلمی است که من با هنرجویانم ساختهام و برای این ۳۵ نفر طی چهار ماه حتی براساس شخصیت خودشان متن نوشتم. مثلاً دختری در گروه داشتیم که بد اخلاق بود و من نقش یک کاراکتر بداخلاق را برای او نوشتم. یا فرد دیگری داشتیم که خیلی فیلسوفمآبانه صحبت میکرد و دانشجوی فلسفه بود و من هم نقش یک دانشجوی فلسفه را در فیلم به او دادم.
وی افزود: وقتی فیلم نهایی را به چند روانشناس نشان دادم، آنها گفتند این فیلم خودش در حکم یک تز است که از طرف شما ارائه شده است. به شخصه در کنار هنر نمایش، روی سایکودرام هم اشراف دارم و باوجود آنکه پزشکی نخواندهام، بیمارانی بودهاند که با سایکودرام درمان کردهام.
کد خبر 5662926 زهرا منصوریمنبع: مهر
کلیدواژه: گروه هنر و تجربه فیلم عمارتی در مه تئاتر ایران فیلم سینمایی شب یلدا فیلم کوتاه آواتار کارگردان تئاتر شبکه پنج سیما تئاتر شهر هنرمندان تئاتر رادیو شبکه مستند سیما جیمز کامرون برنامه رادیویی جام جهانی قطر هم گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۶۸۲۰۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119